|| روز والنتاین ||



... خیلی خیلی سال پیش یه پادشاهی بوده که خیلی به کشور گشایی علاقه
داشته و همیشه درحال جنگ بوده ولی سپاهیانش نمیتونستن زیاد از شهرشون برای
جنگیدن دور بشن چون میخواستن پیش زن و بچشون باشن و این امر موجب
میشه پادشاه نامرد دستور میده که توی مملکتش هیچ کس حق نداره
ازدواج بکنه تا مردها باخیال راحت به جنگ برن بعد از یه مدتی یه کشیشی
به نامValentine در یه روزی یک مکانی یواشکی
یه جشنی برپا میکنه تا دخترها و پسرها بیان و همدیگر رو ببینن و باهم
ازدواج بکنن که بعدها این پادشاه پدر نامرد متوجه میشه و این کشیش
رو اعدام میکنه و حالا یا  روز مرگ Valentine یا
روزیه که اون دختر پسرها رو جمع کرده این جشن گرفته میشه
و دخترها و پسرها به هم کادو میدن که
نمیدونم چرا فقط هم باید در جعبه قرمز گذاشته بشه یا یه روبان قرمز
داشته باشه خلاصه این بود جریان این پسره Valentine .



با سلام خدمت تمام دوستان عزیز .. امیدوارم که خوب و خوش باشین  امروز حوصلم سر رفته بود گفتم بیام یه چیزی بنویسم آخه خیلی وقت بود از وبلاگ نویسی دور شده بودیم  دیدم چه روزی بهتر از این روزها که روز عشاق ؟! امیدوارم بتونم دوباره مثل امل به وبلاگ سر بزنم و پست بدم  خوشحال میشم نظرتون رو بدونم ! قربان شما بیشتر از این حرف نیمزنم خدا پشت و پناهتون . انشالله هر کس عاشق نیست عاشق بشه و هر کس هم نیست انشالله هرچه زودتر بدبخت بشه  !!!

 آرزومند آرزوهایتون نوید |‌ پسر جنوب |

بعد از سالها

بعد از سالها اومدیم یه سلام کنیم !! انشالله شروع میکنم